۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

از جوزپه وداستانهای دیگر


آقای تورناتوره سالهاست با شما دوستم با آنکه شاید ندانید. از همان سالهای سینما پاراديزو که هنوز دربند شناختن کارگردانها نبودم .با مالنا بود که اسمتان را شنیدم .افسانه 1900 را تصادفا دیدم .حتی اسمش را هم نشنیده بودم فکر کردم فیلم مهجوری است که من کشفش کرده ام .راستش خیلی هم پاپی فیلمسازش نشدم.چند سال بعد که فقط خواجه حافظ شیراز بود که این فیلم را ندیده بود از ملت فیلم بین فیلم دوست فیلمساز شنیدم که کارگزدان افسانه 1900 همان جوزپه خودمان است.فیلم بیگانه یا LA Sconosciutaرا اما دیگر با علم به اینکه شما ساخته اید و به خاطر شما دیدم.مثل همه فیلمهایتان خیلی گریه کردم.مثل همه فیلمهایتان دوستش داشتم.با ایرنا رفیق شدم از ترسیدم از بدم امد دلم برای دخترک سوخت وقتی زمین می خورد و بلد نبود از خودش دفاع کند.از دست پدر بیعرضه اش هم خیلی حرص خوردم .از مرگ جوان عاشق که فکر میکردم پدر جیناست غصه خوردم.هیچکدام این حسها تازگی نداشت .بارها در فیلمهای قبلیتان تجربه کرده بودمشان.ولی رودستهایی که میزدید تازگی داشت .تعلیقهای هیچکاکیتان .غافلگیریهایی که از جنس سینمای شما نبود .کارگردانهای زیادی هست که دوستشان دارم ولی سینمایشان تکراری می شود .می دانید از فیلمهایشان چه انتظاری داشته باشید .فکر میکردم شما هم از همان دسته اید اما پندار عبثی بود دیدم که چیزهای بسیاری در چنته دارید که گویا هنوز رو نکردیده اید .به هر تقدیر خواستم بگویم خیلی استادید و خسته نباشید....





خانم شين پستی نوشت مدتی قبل البته که من تازگی خوانده امش ( به دلایلی که در پست قبل ذکرش رفت کلی از قافله عقبم دوستان به بزرگی خودشان ببخشند)درباره عادت ماهانه.راستش خیلی بدلم نشست مطمئنم آنچه نوشت قصه تکراری همه زنان همسن وسال من است از او متشکرم برای تمام متنش به ويژه تعبير لطیف و شاعرانه اش از آنچه بر زنان می گذرد


((تا وقتي كه كتابهاي راهنماي دوران بارداري را مي خواندم نمي دانستم كه واقعا در درونم چه اتفاقي مي افتد . ديدم كه قصه اش ساده تر از اين حرفهاست. چيزي در درون زن هست كه نامش تخمدان است. هر ماه يك تخمك توليد مي كند. اين تخمك كه توانايي بارور شدن و تبديل به يك نطفه را دارد در فضاي خالي رحم سرگردان مي شود. وقتي تاريخ مصرفش تمام شد مي ميرد و با مرگش ديواره رحم را فرو مي ريزاند. به اين ترتيب گريه خونين رحم زن براي از دست دادن فرصت پروراندن يك زندگي آغاز مي شود! به همين سادگي. ))


.جسارتش را هم در نوشتن درباره چیزهایی که هنوز تابوهای نهادینه شده منعمان میکند از حرف
زدن درباره شان تحسین میکنم.

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

pend

زندگی متوقف شده وتمام فعالیتهای متداول هم با آن .کار همه چیز را بلعیده است و تمام برنامه موکول شده به آینده .به بعد از سنکرون نیروگاه قائن.پس
من فعلا فرصت هیچکاری ندارم فرصت مهمونی رفتن .خرید کردن .مریض شدن. .وبلاگ نوشتن. بچه دار شدن.تمیز کردن خونه.آرایشگاه رفتن.دلتنگ شدن.
و....


ای دوستان وبلاگ نویس که به جامعه اطبا تعلق دارید ای خانم دکترسورنا ای دکتر آّبی سفید ای دکتر غضنفر میشه بگید برای بنده به عنوان کسی که به سختی دکتر میرم وندرتا دارو مصرف میکنم جهت تسکین استرس چه چیز کم ضرری میتونید تجویز کنید.


ناتال جان حالا دیگه متلک بار ما میکنی.ولی این تغییر شغل و رشته رو منهم پایه ام به شدت .فقط میشه صبر کنی نیروگاه قائن سنکرون بشه؟


خاتونک چرا نمی آیی؟


تائو جان واقعا روت میشه کامنت بذاری؟


***

مهمترین فعالیت هنری احیر زندگیم خوندن چهار جلد آخر هری پاتر بود که کم مونده به از هم پاشیدن زندگی زناشوییمون منجر بشه .چون قبله عالم دچار کمبود توجه شده بود و به شدت به هری پاتر حسادت میکرده.ولی خوشبختانه خانم رولینگ سر 7 جلد تموم کرد و زندگی ما هم نجات پیدا کرد.