۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

اداب انتخاب کتاب

وقتی می ریم کتابفروشی معمولا با قبله عالم دعوامون میشه .من معمولا کتابها رو از رو نویسنده هاشون انتخاب میکنم.یا تعریفی که شنیدم ولی خیلی وقتها هم میخوام سعی وخطا کنم نویسنده های جدید بشناسم و از این ماجراجویی ها.معمولا هم کتابهایی که شانسی میخرم مزخرف از آب درمیان. قبله عالم هم کلی همونجا غر می زنه .میگه نه این خیلی کسل کننده است یا نه شبیه پاورقی هاست یا نثرش مال عهد دقیانوسه یا ترجمه اش بده و....


و این یک جدال نابرابره چون کتابهای خودش معمولا خیلی خفنه یک چیزهایی تو مایه چیزالیسم در بستر توتو کراسی . که من عمرا سر در نمی آرم.بعد با هم کل کل می کنیم .معمولا به هر ترفندی متوسل میشه حتی اینکه پول نداریم همه اینها رو بخریم .


خلاصه اگه دیدین یک زنی و شرهری تو کتابفروشی دارن گیسهای همدیگه رو میکشن بدونین ماییم.


تازگیها که بچه به جمعمون اضافه شده اوضاع بهتره چون معمولا یا بغل یکیمونه یا یکی بالاخره باید حواسش بهش باشه .اینطوری نوبتی کتاب انتخاب میکنیم.معولا هم آخر سر من میرم پای صندوق حساب میکنم و قبله عالم هم تا توی ماشین و حتی گاهی توی خونه از کتابهایی که خریدم باخبر نمیشه اونموقع هم که کار از کار گذشته.


هفته قبل رفتیم شهر کتاب نیاوران بیشتر به هوای بچه که براش کتاب بخریم .منهم یک چند تا کتاب خریدم یکیش هم دگرگونی نوشته میشل بوتور .پشت جلد هم توضیح داده جز رمانهای مدرن بوده وداستان کشمکش درونی مردی که بین زنش تو پاریس ومعشوقه اش تو رم گیر کرده و قس الهذا...

تا تو ماشین نشستم قبل عالم گفت : واسه چی اینو خریدی این از این رمانهای توصیفی کشداره ..


منهم قیافه ادمهای چیز فهم گرفتم. گفتم خودم میدونم...
قبله عالم در اومد که عمرا اگه بتونی تمومش کنی....


خلاصه جونم براتون بگه کتابه یک کوفتیه که باورتون نمیشه نویسنده رفته نشسته تو قطار و تمام جزییات رویه صندلی و قاب پنجره و نخ جوراب کشیش روبرویی وآستر پالتوی زن بغلدستی و نوع طلای حلقه مرد پیره و عرض چمدون بالایی و ارتفاع درختی که از جلوش رد میشن و ضخامت نون ساندویچ غذاخوری وغیره رو سر حوصله نوشته.به خدا اگه اگزجره کنم .


حالا از یکطرف کلا نصفه گذاشتن کتاب و فیلم از نظر من بی ناموسی تلقی میشه که هیچ ,اینوسط بحث رو کم کنی واین حرفهام هست دیگه..


همه اینهارو گفتم که بگم خدا وکیلی نرید 5000 تومن بدید این کتابه رو بخرید .