۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

داستانک لحاف

تازه ازدواج کرده بودند.شبها پیچیده به هم میخوابیدند.لحاف بزرگ و دست وپاگیر بود.با هم می خندیدند به ادمهای بی فکری که لحافهای بیهوده بزرگ می دوختند.


چند سال بعد همان لحاف بود هنوز .هر کدام یک گوشه تخت می خوابید.لحاف کوچک شده بود انگار . هر کدام به طرف خودش می کشیدش کم می امد.در دل فحش می دادند به ادمهای بی فکری که لحافهای کوچک می دوختند.



۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

باردار که شدم بعضی ها از خوبی های مادر شدن گفتن. از احساست وقتی بچه برای اولین بار می خنده از احساس اولین مامان شنیدن از شوق اولین باری که با دست کوچیکش دستت رو میگیره و تاتی تاتی می کنه.

بعضی ها از بدیهاش .از بی خوابی هاش .از مریضی بچه ,از دندون در اوردنش. کار نکردن شکمش


ولی واقعیت وحشتناکی وجود داشت که هیچ کس بهم نگفت.

هیچ کس نگفت وقتی مادر میشی آسیب پذیریت در برابر همه بچه های دنیا در عددی به توان میلیون ضرب میشه.

هیچ کس نگفت که وقتی مادر میشی فقط مادربچه خودت نیستی . مادر همه بچه های دنیا میشی .مادر همه فالفروشها و گلفروشهای سر چهارراه.مادر همه بچه های مواد فروش..همه بچه های کتک خورده .همه بچه های معلول. بچه های پرورشگاهی. بچه هایی که مادرهاشون زندانین . بچه هایی که توی زندان به دنیا میان .

هیچ کس نگفت خندیدن برای یه مادر توی دنیا با اینهمه بچه تنها چقدر کار سختیه.



۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

اعدام

شهلا جاهد اعدام شد .نمی دونم چرا من باورم نمی شد اعدامش کنن.

حالا هر چی! اعدامش کردن اونم مرد دیگه .مثل همه که یه روز میمیرن .ولی چیزی که هست, باعث شد دوباره بحث اعدام تو این وبلاگستان باز بشه و هر کی از ظن خودش یه چیزی بگه .

.مهمترین دلیل من برای نوشتن درباره اعدام البته اینه که خیلی گیجم و نمی تونم خیلی خوب تصمیم بگیرم که مخالفم یا موافق .فکر میکنم شاید در روند نوشتن یک مکاشفه ای در من اتفاق بیافته و بتونم یک ور ماجرا رو بگیرم .

البته اون دو سه تا دوستی که از قدیم موندن شاید یادشون بیاد که من قبلا ها موافق اعدام بودم .اینهم پستیه که از روزهای جوونی مونده و مدرک حرف بالا .

ولی یه اتفاقی افتاد که من ترسیدم از اعدام کردن آدمها .این تحول یه جور باور نکردنی افتاد .اینهمه تو دنیا فیلم ساختن و داستان نوشتن که ذهن آدمها رو نسبت به خشونت پشت این مجازات روشن کنن ولی من یکی خداوکیلی روشن نشده بودم تا جمهوری اسلامی نا خواسته و درست وقتی می خواست نتیجه عکس بگیره روشنم کرد.(کلا همه کارهاشون اینجوریه ,نتیجه عکس میده)

همین یکی دو سال پیش بود که ماجرای جمع آوری اراذل و اوباش راه افتاده بود و ملت رو جمع می کردن آفتابه آویزون می کردن از گردنشون و بعدش هم یه چند تایی رو دار زدن این وسطها .تلویزیون جمهوری اسلامی که اون وقتها انقدر تحریم نبود و هنوز بعضی وقتها نگاش می کردیم یه فیلم پخش کرد از این اراذل و اوباش .یه آدم گنده بد ترکیب بود از اینها که سر و صورتشون پر جای قمه است .یه ارذل و اوباش تموم عیار از اینا که تو خیابون می بینی از ترس می ری اونور که تنه اش به تنه ات نخوره.یه دختری هم اون وسط ( با صورت شطرنجی) می گفت به من تعرض کرده یکی می گفت قمه زده .خلاصه همه چی جمع بود که تو یک ذره هم دلت نسوزه و بعدش هم پاشی بگی آره ببرین اعدامش کنین این مردک فلان فلان شده رو....

نمی دونم چی شد .یکهو من احساس کردم نمی شه . حتی همین مردک قمه کش متجاوز به ناموس ,رو هم نمی تونم رضا بدم .فکر کردم حتی خود من باشم اونی که بهم تعر ض شده ( چون اینجور وقتها خودم رو میذارم جای کس و کار مقتول یا خود قربانی اگه هنوز زنده باشه).فکر کردم نمی تونم ,هیچ رقمه نمی تونم فتوا بدم که برن این آدم رو بکشن .فکر کردم این راهش نیست ...

یک چیزی تکون خورد اون روز تو دلم ..نمی تونم بگم که مخالف اعدام شدم .از اون موقع تا حالا هم ترجیح دادم هیچ وقت اظهار نظر نکنم .فقط فهمیدم که من اینکاره نیستم و امیدوارم که نیاد اون روز هرگز در زندگیم و دور باشه از زندگی همه .فهمیدم اگه من جای صاحب حق قصاص وایستم حتما از این حق می گذرم ولی این رو نمی تونم به کس دیگه ای دیکته کنم .نمی تونم برم از یکی دیگه تو این جایگاه بخوام که بگذره.

تا همین چند وقت پیش که اون خبر رو خوندم راجع به بچه سه ماهه که باباش آزارش داده بود یا اون دختر بچه 11 ساله که همه قصه اش رو میدونین و تکرار کردن نداره . دوباره خیلی به هم ریختم.

می فهمم وقتی فرناز میگه با ابزار خشونت نمی تونی بری به جنگ خشونت .

ولی بالاخره جلوی اون خشونت اولیه رو یکجوری باید بگیری یا با خشونت و ترسوندن یا با شعورمند کردن..

آره منم راه دوم رو ترجیح میدم ولی چقدر باید بذاری پشت تربیت یک ملت که پشتوانه فرهنگی وفکریشون بستر سازی بشه؟

بیست سال , سی سال , چند سال ؟

تازه این مال مملکتیه که دولتش داره همگام با فرهنگسازی کار میکنه .داره کمک میکنه که خشونت ریشه کن بشه .تو مملکت ما که داره راه عکس میره و فرهنگ خشونت رو ترویج میکنه .چقدر تو این مملکت طول میکشه . چند نسل ...

بعد فکر میکنی تو این چند نسل چقدر بچه , چقدر زن , چقدر آدم قربانی میشن ...

چیزی که من می گم:

فرض رو بر این می گیرم که یک جامعه در حال توسعه است مثل ما.که مردمش هنوز ارتقا فرهنگی پیدا نکردن و انقدر شعور مند نشدن که خشونت درون خودشون و توی جامعه رو بلد باشن به شکل شعور مندانه ای مهار کنن.ولی جامعه در مرحله رشده .دولت یا سازمانها دارن در بستر مناسبی مردم رو آموزش میدن و امید میره که تا 10 یا 20 سال دیگه نسل سالمتری به لحاظ روانی پرورش پیدا کنه و اون نسلهای ناسالم قدیمی هم یاد بگیرن مثل آدم رفتار کنن.

تو این 10 یا 20 سال به نظر من وجود یک عامل بازدارنده مثل ترس ناشی از اعدام لازمه که خشونت نهادینه شده درون جامعه رو مهار کنه

پ.ن. نمیخوام وارد بحث عدم کفایت قوانین جزایی و مسخره بودن مجازاتهایی بشم که تو ممکلت گل وبلبل ما رایجه .فرض رو بر این میگیرم که این مملکت یک دم و دستگاه قضایی درست و درمون داشت که به جای روزنامه نگار و دانشجو یقه دزد و قاتل و کودک آزار رو می چسبید ..

پ.ن2بدینوسیله از صبوری خوانندگانی که تونستن این متن طولانی رو تا آخر بخونن تشکر میکنم چون خودم اصلا حوصله خوندن متن به این بلندی رو ندارم.

پ.ن.3. من با اعدام شهلا جاهد مخالف بودم اونهم بعد از 8 سال.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

مادر چلمنگ

ای پدر و مادرهای فرهیخته خوب شهر
لطفا شما که خیلی گوگوری مگوری هستید و بلدید از روی کتابهای پیاژه و با دستور العملهای آقای هولاکویی و آقای سلطانی بچه ها تون رو تربیت کنید .میشه به من بگید وقتی صبح دارید حاضر میشید که بیاید سرکار و درهمین حال سعی میکنید صبحانه دخترتون رو بدید و پمپرزش رو عوض کنید اونهم در جهت همکاری با شما لباسهای توی کمدش رو به وسط هال ,ظرفهای توی کابینت رو به وسط پذیرایی منتقل کنه بعد جعبه خرما رو برگردونه .چاییش رو بریزه رو میزش , مداد رنگی رو بکنه توی چایی و بماله به سر وصورتش و کاغذ دیواری رو بگیره بکنه !!!!!!!!چه واکنشی نشون میدید.
واکنشهای من به ترتیب: عزیزم لباسها تو نریز این وسط کثیف میشن.
دخترم ظرفها که جاش اینجانیست..
باران خانوم بیا بریم صبحانه بخوریم.
(با تحکم)باران ! دست نزن.
(با عربده)باران !کاغذ دیواری رو نکن.....
(با گریه)یکی بیاد این بچه رو ببره.کی میرسم سر کار یه خورده استراحت کنم..



پ.ن.لازم به توضیحه که باران همیشه اینطور نیست .بیشتر وقتها آرومه. ولی امان از وقتی که شیطنتش گل میکنه .من واقعا یک مادر چلمنگ هستم:(