۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

پز دادن

بابام یه دوست داشت سالها قبل رفته بود انگلیس دکترای سینما خونده بود و تو یکی از دانشگاه های کوچیکش درس هم میداد و وضعش هم خوب بود .عشق بنز بود و یه بنز هم خریده بود .بعد جمع کرد اومد ایران.ملت پرسیدن چرا برگشتی تو که وضعت خوب بود .استاد دانشگاه بودی. بنز داشتی .گفت آره ولی چه فایده کسی نبود بهش پز بدم


درکش نمی کردم اصلن.

تا اینکه چند وقت پیش تو مهمونی یکی رو دیدم تو مسکو سینما خونده بود و شاگرد نیکیتا میخایلکوف بوده یه مدتی.حسودیم شد بهش.فرداش می خواستم تو شرکت پز بدم بگم  دیشب با یکی شام خوردم که شاگرد میخایلکوف بوده.ولی دیدم هیچ کس از اونهایی که دور ور برم نشستن اصلا نمی دونن میخایلکوف کی هست ; کلن هم سلیقه ها همه در حد تایتانیک مثلن.خلاصه نشد پز بدم حالم گرفته شد.
احساس اون دوست بابام رو درک کردم کاملن.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

هفت سال

الان دلم می خواد7 سال پیش باشه پاشم برم سر خیابون سوار تاکسی بشم .بعد رو صندلی عقب کسی نباشه تند تند رژ بزنم و رژ گونه کج و کوله و لکه لکه .

بعد برم خانه هنرمندان با پسره قرار داشته باشم که اون وقتها هنوزنه قبله عالم بود نه بابای بچه و هیچ چی نداشت حتی گوشی موبایل . بلد نبود زندگی و ادمها رو با پول متر کنه.عوضش یه آدم دل گنده بود که کلی طلب داشت از ملت که هیچ وقت بهش نمی دادند و کلی آرزو .
بعد هی بشینیم دور اون میزهای تو بالکن و سیگار بکشیم و چایی بخوریم و حرفهای گنده گنده بزنیم و ادای روشنفکری دربیاریم انگار که هیچ چی به فلانمون هم نباشه نه هدف مند کردن یارانه ها نه تحریم نه فتنه .هی از تارکوفسکی حرف بزنیم که اونوقتها هنوز مد بود و اگزیستانسیالیسم سارتر و زندگی آزادش با دوبوار و کلی پرت و پلای دیگه و اصلا هم به روی خودمون نیاریم که اصل حرف دلمون همون چیزهاییه که نمی گیم .

بعدش هم پیاده پاشیم بریم تا کریمخان و پسره موقع رد شدن از خیابون به جای اینکه دست من رو بگیره دستش رو یه جور خوبی بندازه دور شونه هام .بعدش بریم نشر چشمه هی کتاب ها رو ورق بزنیم و پولهامون رو بشمریم چهار تا کتاب بخریم .بعد بریم صد کیلومتر مونده به خونه ما پیاده شیم و هی خیابون رو بالا پایین بریم و هی یواشکی وقتی کسی نیست همدیگه رو ببوسیم .

همین



۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه



وبلاگ درخت کوچک امروز 7ساله شد.




نگاهش که می کنم وبلاگم خود من است.گاهی خاله زنک گاهی روشنفکر ,گاهی شوخ وطناز گاه ابری ودلتنگ وهمیشه پشت نقابی محکم.احساسم هم به آن عین احساسم به خودم بوده .همیشه ناراضی بودم ازش .همیشه با مرزهای ایده آلیستی من از وبلاگ خوب فاصله بعیدی داشته همانطور که خودم از من ایده الم.

دلم می خواهد دوستش داشته باشم بعد از این .همانطورکه دلم می خواهد خودم را دوست داشته باشم .

دوست داشتم پست مبسوطی بنویسم برای این سالگرد و سالگرد دیگری که تقارن دارد با همین تاریخ. ولی نشد ..حسی می خواست که نبود.

راستش امروز در یکی از گردنه های سخت زندگی ایستاده ام که گذر از آن حوصله و انرژیم را به تمامی می بلعد.



۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

آدمهای شریف

احساس من نسبت به آدمهای شریف ترکیبی از عشق و بیزاری بوده .همیشه دوستشون داشتم خیلی .شریف بودن به نظر من یک صفت ناب غیر اکتسابیه . تو اگه شریف بدنیا نیومده باشی هزاری هم خودتو بکشی نمی تونی شریف باشی .تهش می تونی آدم خوبی باشی.

یکیش خود من .همه عمرم سعی کردم ادای آدمهای شریف رو در بیارم .ولی نبودم .جاهایی هم که نا خواسته شبیه آدمهای شریف به نظر رسیدم , از بی عرضگیم بوده  یا سرعت عمل کافی نداشتم که پاچه ورمالیدگی ته وجودم رو بروز بدم .اینا رو گفتم که بگم سوتفاهم نشه من خودم هیچ رقمه تو این دسته از آدمها جا نمی شم.

.ولی بیزاریش اینه که این آدمهای شریف اکثریت قریب به اتفاقشون که من باهاشون سر وکار داشتم یه جور اینرسی عجیب تو وجودشون دارن یه جور محافظه کاری که ظاهر شیک و مطبوعی داره ولی باعث میشه همیشه دست به عصا راه برن چون زیاد مدلشون مدل در افتادن و جنگیدن نیست

.نزدیکترینش مثلا پدرم بود وهست که به خاطر همین اخلاقاش خیلی جاها گند زد به زندگی من و تصمیمهام. .اینش زیاد مهم نیست فکر کنم تعداد پدر ومادرهایی که به زندگی بچه هاشون گند نمی زنن در طول تاریخ از تعداد انگشتهای دست تجاوز نمی کنه.

نکته کلیدی ماجرا اینجاست که این آدما هر کاری که بکنن حتی اگه آب مثانه اشونو به شیوه شریف و محترمانه خودشون رو کل هیکلت هم خالی کنن نمی تونی چفت دهنت رو باز کنی و چهار تا حرف چارواداری بارشون کنی که حداقل دلت خنک بشه .



خلاصه اینجور آدما دور و بر من زیادن .

تابلوئه الان خیلی عصبانیم نه؟

پ.ن.آقای خاتمی به نظرم یک نمونه ملی میهنی فرد اعلا از این آدمهاست.



۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

من سیزیف هستم از تهران آی لاو یو پی ام سی

ساعت یازده ونیم شب است .بچه یک ساعت است که خوابیده.بابای بچه در دنیای مجازی دنبال دل مشغولی هایش است.
من! مادر بچه خم می شوم راست میشوم خم می شوم راست میشوم.


نه اشتباه نکنید عبادت نمی کنم .اشیایی را که در سراسر خانه پراکنده است جمع میکنم .لگوها ,مکعبهای دوست داشتنی, مداد رنگی ها ,عروسکهای کوچک انگشتی,قابلمه ها و ماهیتابه های اسباب بازی, قابلمه ها و ماهیتابه های غیر اسباب بازی,چرخ ماشینهایی که از جا کنده شده اند و....

کار بیهوده ای است .اما من به این کار بیهوده معتادم. دلیلش ساده است دوست دارم خانه مرتب باشد .حتی وقتی همه خوابیم یا شاید بهتر است بگویم, حداقل وقتی همه خوابیم .

چرا که با دمیدن صبح وبیدار شدن جادوگر کوچک خانه (چون جادوگر کوچک ما بسیار سحرخیز هم هست)به طرفه العینی همه اشیا دوباره در خانه پراکنده خواهند شد.

ای اروح شبانه خانه ما خوش به حالتان که در خانه ای مرتب زندگی می کنید.