۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

رویای یک کارمند پژمرده

روزهایی که سخت می گذره برای خودم رویا پردازی می کنم . فکر میکنم الان از پشت میزم بلند می شم میرم پیش رئیس. تو رویای من داره  با موبایلش حرف میزنه داره با یه پیمانکار دعوا میکنه .از بالای عینکش با اشاره می پرسه که چیکار داری.

منهم آروم می گم  یک لحظه کارتون داشتم

بازم با دست اشاره میکنه که رو صندلی کنار میزش بشینم

.میشینم . داره دعوا میکند . من فکر میکنم چقدر دوستش دارم . چقدر آدم شریفیه . فکر میکنم که بعدن دلم براش تنگ میشه . تو رویام تو همین فکرام که گوشی را میذاره و میگه .

-بفرمایید.

- (سعی میکنم اهسته حرف بزنم دوست دارم کنجکاوی بقیه رو تحریک کنم) راستش آقای مهندس من تصمیم گرفتم که دیگه کار نکنم . (قیافه رئیس اینجا شکل علامت سوال شده  ولی من حرفم رو ادامه میدم) برای همین خواستم بهتون اطلاع بدم وبپرسم که دقیقن چیکار باید بکنم با نامه بنویسم برای استعفا یا فرم خاصی هست که باید پر کنم ؟(البته  تو رویا اینا همه اش افه است . وگرنه قبلن چیک . پیک همه چی رو در آوردم)

رئیس که  فرصت کرده علامت سواله رو از تو صورتش جمع و جور کنه . می پرسه- مشکلی پیش اومده خانوم مهندس؟

-          نه راستش خسته ام . دیگه حوصله کار مهندسی ندارم . دیگه سیزده چهارده سال بسه . دینم رو هم به ممکلت و تحصلات رایگان و دکتر زاهدی و نجمایی و کاوه و هر کی که تو این ممکلت مونده بود که به ما درس بده ادا کردم . حالا هم میخوام برم دنبال کارهایی که دوست دارم .یک کمی به باران برسم.

-          مطمئنید؟ حیف نیست این سابقه کارتون

-          نه آقای مهندس فکرش رو کردم . با یکی از دوستان که شرکت مهندسی داره هماهنگ کردم برام بیمه رد کنن.

-          نمی دونم.مطمئن هستین که پشیمون نمی شین ؟

با اعتماد به نفس لبخد می زنم و می گم : نه آقای مهندس مطمئنم که دلم برای کار مهندسی دیگه تنگ نمی شه .

-          برای پول چی ؟(اینجا یه خورده نگران می شم ولی خودم رو وسط روز تو خیابون کریمخان مجسم میکنم که دارم جلو کتابفروشی ها قدم می زنم و رئیس رو از مواضعش عقب می رونم)

-          فعلن یه مقدار پس انداز دارم با پولی که بابت تسویه حساب می گیرم میذرام تو بانک . بالاخره ...

-          حالا تا کی می آین سر کار ؟

-          تا آخر ماه

-          این که خیلی زوده خانوم مهندس . یه مدتی بیاین تا کارها رو به همکارها منتقل کنین .

-          خیالتون راحت باشه آقای رئیس نمی ذارم کارها رو زمین بمونه(ذکی !!!)

-          باشه . ممنون که اطلاع دادید . البته ما دوست داشتیم که شما بمونید .

پا می شم بر می گردم پشت میزم .

رئیس با مهندس ب. که کنار دستش میشه و درواقع معاونش محسوب میشه پچ پچ می کنه .معلومه که داره باهاش رایزنی میکنه که کارها ی من رو بندازن گردن کی !

مهندس ب. پا میشه میره دم بویلر چایی بریزه .مهندس ح. هم که  کنجکاوی هلاکش کرده پا میشه میره دم بویلر با ب. پچ پچ می کنن .

من به مهندس کاف که کنارم میشینه و کلی با هم رفاقت داریم  میگم که دارم استعفا میدم . شاخهاش سبز میشه ولی لبخد میزنه و تعارفهای معمولی.

بعد مهندس ح. میاد کنارم میشینه میگه : خانم مهندس دارین میرین ؟

من لبخند مظلومانه معصومانه ای مزنم می گم – بله دیگه آقای مهندس اگر بار گران بویدم و از این حرفها ...

مهندس ح. –ای بابا خانوم مهندس . ما رو تنها می ذاری . حالا کجا میری؟

-          -خونه اقای مهندس . می خوام برم خدمت شوهر وبچه !

اینجا مهندس کاف و مهندس ب . هم به ما ملحق شده اند .

مهندس کاف- شما نمی تونین خونه بمونین .

من- راستش خونه خونه که نه ولی شرکت یکی از دوستام یه اتاق اجاره کردم میخوام اونجا رو بکنم دفتر یه مدت .

مهندس ح.- بیا دیدین گفتم این خانوم مهندس همه کارهاش رو کرده .  خانوم مهندس به ماهم یک کار بدین بیایم دفترتون ...

من- تشریف بیارین اتفاقن خیای با صفاست یک تراس داره میخوام توش گلدون بذارم رو به کوههای شمرون هم هست می تونیم بشینیم یه چایی بخوریم ...

تلفن زنگ می خورد و همه پراکنده می شوند . شانه هایشان خمیده تر است

من پرنده رنگی سبکبال هستم که میان انسانهای خاکستری که به این میزها دوخته شده اند خرامان می گردم .

رئیس صدا می زند .: خانوم مهندس بالاخره نقشه فونداسیون ساختمان فیلان رو مشاور تایید کرد؟  

من از رویا بیدار می شوم . هنوز کارمند خاکستری شانه خمیده ای هستم که بودم. شماره مشاور را می گیرم ....