۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

ملغمه

دلم گرفته است به شرکت ميروم
وانگشتانم را بر پوست کشيده مونيتور میکشم
کسی مرا به توسعه يک معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به شرکت توسعه يک نخواهد برد.


غمگينم.

دوست داشتم اين بخشی که هستم (توسعه يک) بمونم . راستش کارم خيلی زياد شده بود ولی همکارهام رو خيلی دوست داشتم به خصوص مدير گروه ساختمان رو که مدير بلافصلم محسوب ميشه.از شريفترين آدمهايی هست که تو زندگيم ديدم. مدير گروه ساختمان و مدير مهندسی هم همه سعيشون رو کردند که هر طور هست من رو نگه دارند.
ولی اون بخش ديگه (توسعه سه) که برام حکمش رو زدن کوتاه نمياد وتا آخر اين هفته مجبورم پاشم برم اونجا مگر اينکه معجزه بشه يا من بتونم نسبت فاميلی با آقای رفان يا جنتيان پيدا کنم.
خيلی غمگينم.
برام دعا کنيد.

دردانه تو وبلاگش يک جمله نوشته که خيلی دوست داشتم:
امروز اولين روز از بقيه عمر من است.




فيلم ميترسم !پس دروغ می گويم از سلسله فيلمهای آموزشی رفتار با کودکان که به سفارش يونيسف ساخته ميشه رو ديدم اين قسمت ساخته تهمينه ميلانی بود.راستش به نظرم شيوه پرداختنش به موضوع خيلی سطحی بود فقط سعی کرده بود به زور حضور هنرپيشه های معروف ديالوگهای طولانی و کليشه ای رو قابل تحمل کنه .



ميخوام پز بدم چون خيلی خوشحالم .قبله عالم فوق ليسانس سينما دانشگاه تهران قبول شد .
خيلی غير منظره بود اصلا انتظارش رو نداشتيم .به خصوص که ليسانسش کلا خيلی چيز پرتی بود.



راستی خيلی دوست دارم يکی به من بگه نشر اکاذيب که در قوه قضاييه جمهوری اسلامی جرم محسوب ميشه دقيقا يعنی چی؟