۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

مخاطب نا معلوم

آهای ای در راه! من آنی نیستم که تو می پنداری و نه آنکه دوست خواهی داشت که باشم .نا امیدت خواهم کرد بسیار .نگاهم که بکنی لب ور خواهی چید روزهای بسیار وقتی با موهای آشفته شانه نکرده و پاهای اپیلاسیون نکرده شلوارکی ناهمرنگ تاپ بر تن در خانه خواهم چرخید چون خوابگردان .شکلاتی خواهم خورد بی اعتنا به عقربه های ترازو.دست در دماغم هم شاید بکنم .


آروغ هم گاهی خواهم زد حتی و تو پر خواهی شد از افسردگی و مرا مقایسه خواهی کرد با مادر نیما یا زن همسایه یا چه میدانم فلان کسک . اما دست خودم که نیست همینم. و تکرار تاریخ نیز همین است بی گمان