۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

مدیریت

امروز صبح دلم برای خودم داشت می سوخت یادم نیست چرا.فکر میکردم چقدر زن ماهی هستم من!واقعا حیف شدم رفت.این شوهرم ,اون بچه ام (کلا 14 ماهشه ها)هیشکی قدر من رو نمیدونه .من انقدر مدیر! انقدر کار درست! واسه همه چی برنامه ریزی میکنم ردیف!!! نمی ذارم آب تو دلشون تکون بخوره .واقعا که .میبینی چقدر قدر نشناسن!!!خلاصه که حالم اساسی گرفته بود.


بعد سر ظهر وضعیت جسمی منقلب شد واوضاع بی ریخت شد.با خودم فکر کردم زنیکه 34 سالته! الان 20 ساله این عادت مکرر ماهانه هر ماه غافلگیرت میکنه ,تو شرکت, تو ماموریت, تو سفر, تو مهمونی.قدرتی خدا تو این بیست سال نتونستی برنامه فیزیولوژیکی بدن خودت رو یادت نگهداری بعد انقدر هم ادعات زیاده و طلبکاری .اونوقت دلم برای شوهر وبچه ام سوخت که همچین زن ومادر بی کفایتی دارن .باز هم حالم گرفته شد اساسی!!!