۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

اسطوره دندان خرگوشی عزیز



آقای فردی مرکوری عزیز


این نامه کمی دیر نوشته شده . .یادمه که اولین آشنایی من با شما بر می گرده به بیست سال پیش. فکرمی کنم که تازه مرده بودین. خونه خاتونک اینها که بعد از پدرم حق بزرگی در شکل گیری سلیقه موسیقیایی من بر عهده داره یک شو از شما دیدم که اصلا خوشم نیومد .


چه انتظاری داشتید از یک دختر چهارده ساله با یک ذهن به شدت ساختارمند که تو خونه ای بزرگ شده بود که غیر از موسیقی کلاسیک و سنتی هیچ موسیقی دیگه ای توش به رسمیت شناخته نمی شد .


اون موقع ها هنوز ساختار ها و پیش فرضهای اخلاقی برای من خدا بودن .


ته دلبستگیم تو موسیقی هم بیتل ها بودند با اون قیافه های محجوب و خجالتی و کمی نزدیکتر فریدون فروغی و فرهاد .معلوم بود از این مردک پشمالوی بزک کرده که لخت رو صحنه بپر بپر می کرد هیچ خوشم نیومد حتی اون اپرای دوتایی بارسلونا هم که دوستش داشتم نتونست کمکی به رابطه ما بکنه. بدتر ازهمه اینکه از ایدز مرده بودی و هم جنس باز بودی . اون شق سخت گیر ساختار مند قضاوتگر ته ذهنم گفت اه چه خوب که مرده اصلا .


هنوز خیلی مونده بود که بفهمم ساختار شکنی چقدر درد داره و چقدر سخته .خیلی مونده بود که یاد بگیرم دنیای جنسی ادمها چه دالان تودرتوی پیچیده وغیر قابل درکیه و خیلی خیلی سال مونده بود تا یاد بگیرم قضاوت نکنم .


همینطور از شما خوشم نیومد و نیومد و موند تا سالها بعد که همه ساختار ها شکستن وهمه چهارچوبها به هم ریختن . معنی همه چی عوض شد .ولی هیچ وقت دیگه فرصتی پیش نیومد که من وشما با هم بیشتر آشنا بشیم .شما همون مردک مزلف , از خود متشکر و مسخره موندی تو ذهن من..همه اش تقصیر من نبود خدا وکیلی . آخه شما که مرده بودی من هم سرم شلوغ بود چیزهای زیادی بود که باید از زندگی یاد می گرفتم .نسل ما خیلی از زندگی عقب بود سالهای زیادی از زندگیمون رو چیزهایی بلعیده بود که شما به عمرت اسمشون رو هم نشنیده بود . . فکر کن وقتی کنسرت ویمبلی رو 14 جولای 1985 برگذار کردی ما احتمالا اینجا پشت پنجره ها مون پرده های کلفت می چسبوندیم که شبها نور بیرون نره صدام بیاد بمباران کنه ما رو بکشه.


برای همین من از کجا می تونستم بفهمم راپسودی بوهمیا چه شاهکاریه و چه سر و گردنی بالاتر از همه آهنگهای دوران خودش .

به هر حال الان خیلی از اون روزها گذشته .الان دنیا عوض شده .اسطوره ها مردن .زنده هاش هم دیگه اسطوره نیستن. با این حساب فکر کنم بد هم نشد به موقع مردی وگرنه تو هم الان پشم وپیلت ریخته بود دیگه.


.به هر حال خواستم بگم که الان خیلی دوستتون دارم وسر تعظیم میارم برای زندگی و مرگ دردناکی که باعث شد هیولای ایدز از سایه بیرون بیاد و همین زندگی آدمهای زیادی رو بعدها نجات داد.