۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

مرثیه برای یک وبلاگ

سنجی می خواستم بدونی که امروز برای اولین بار برای تعطیل شدن یک وبلاگ گریه کردم. احتمالن اصلن نمی دونستی که من  وبلاگت رو می خوندم . چون از تو گودر می خوندم و هیچ وقت برات کامنت نذاشتم . در  واقع من وهمسرم وبلاگت رو جدا جدا می خوندیم بعد قسمتهای بامزه رو برای هم تعریف می کردیم. ما دوستتت داشتیم  تو دوست ما بودی بدون که خودت خبر داشته باشی. توی گودر خاکستری غمگین وبلاگ تو یکی از نقاط روشن بود که خوندنش ما روشاد می کرد. ما با تو سفر کردیم .با تو غصه خوردیم. روزی که دامن مشکی کوتاه پوشیده بودی و روژ قرمز زده بودی از دست ایرانی های احمق توی کتابخونه عصبانی شدیم . وقتی کنسرت دادی برات کف زدیم . وقتی تصمیم گرفتی که زندگیت رو با عشقت قسمت کنی خوشحال شدیم .
خواستم بدونی که بدون (rerum primorida) زندگی ما چیزی کم داره .