۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

آرزوی کوچک بی معنی من



در این شب که ماشینی در کار نیست و نه قبله عالمی که ما را برساند آرزو می کنم این شهر خراب شده اتوبوسرانی درست و درمانی داشت و من مثل همه فیلمهای اروپایی می رفتم سوار می شدم و می نشستم پشت پنجره و از آن پشت , شهر خیس را نگاه می کردم تا خانه .