۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

اندر حکايت سين وشين

دوساعت مونده به اومدن مهمونها زنگ میزنم به قبله عالم که سر راهش یک دونه(شير) بخره .نیم ساعت مونده به اومدن مهمونها قبله عالم وارد می شه با يک بسته(سير) .مبهوت نگاهش میکنم .از من اصرار که گفتم (يک دونه شير) و از اون انکار که گفتی (يک دونه سير) وتازه طلبکار هم هست که کلی مغازه دنبال یک دونه سير گشته چون هیچ مغازه ای حاضر نبوده يک دونه سیر بفروشه.


من نمی دونم گريه کنم يا بخندم وبدتر از اون نمی دونم با سير چطور ميشه برای لازانيا سس سفید درست کرد؟


قبله عالم که با دیدن قیافه اندوهگین من به وخامت اوضاع پي برده میگه: میدونی تو اصلا (سينت) میزنه!!!!