۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

چگونه شد که فهمیدم دارم پیر می شوم

چطور شد که فهمیدم ؟خیلی ساده بود و خیلی دردناک!!!داشتم داستان عدالت در پرانتز ایزاک بابل را می خواندم رسیدم به این اسم (ماتیا گالافکوفسکایا)سرسری رد شدم بعد انگار چیزی مرا گزیده باشد .میفهمید که ؟منظورم پشه نیست که متوجه نمی شویم تا بخارد !منظور گزش چیزی شبیه زنبورکه قلبتان هم درد می گیرد!می پرسید چرا ؟چون احساس کردم نمی توانم اسم را درست تلفظ کنم و به خاطر بسپارم .مجبور شدم چند بار هجی اش کنم!آخر سر هم به سختی توانستم بخوانمش.حتی الان هم که ای پست را می نویسم مجبور شدم کتاب را بیاورم و از رویش بنویسم چون هر کاری می کنم نمی توانم این اسم را از بر کنم یا بدون نگاه کردن به نوشته تلفظش کنم؟بعد ناگهان دیدم که تقریبا با بیشتر اسامی کتاب همین مشکل را دارم !!!بازهم می پرسید خوب که چی؟اینهم پرسیدن دارد؟یعنی واقعا شما نمی دانید برای کسی که کودکیش با راسکلنیکوف جنایت و مکافات ,زادوروف داستان پداگوژیکی ,سرگئی پلاتونویج موخوف دن آرام و صدها شخصیت عجیب و غریب روسی دیگر سپری شده و در عنفوان کودکی با آن سواد کج و کوله همه این اسامی را به سهولت می خوانده و از بر می کرده دلیلی روشنتر و مبرهنتر از پیری برای این ناتوانی در تلفظ یک اسم ناقابل سراغ دارید؟
پ.ن. راستی فوتوبلاگ دخترک هم این پایین اخیرا اضافه شده!!1حکایت موشه است که تو سوراخ نمی رفت به دمش جارو بست .نکه من همین وبلاگ رو خیلی به روز می کنم حالا مال دخترک هم بر بار عذاب وجدانهایم افزوده می شود.