۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

...

عید که بود فکر می کردم سال 88 سالی است که همیشه به یادش خواهم داشت.با تولد کودکی که در شکم داشتم.فکر میکردم زندگیم دوباره تقسیم خواهد شد به دو نیمه .نیمه پیش از تولد دخترک و نیمه پس از آن.
اشتباه می کردم.سال 88 سالی است که همیشه به یاد خواهم داشت.با صبح 23 خرداد که روی تخت دراز کشیده بودم و گریه می کردم .نه در حقیقت سعی می کردم گریه کنم .سعی می کردم نفس بکشم .و نمی شد .در گلویم چیز وحشتناکی گلوله شده بود که باز نشد و ماند و می ماند چون هیچ وقت به خیابان نرفتم چون مشتهایم را تکان ندادم چون فریاد نزدم .چون نشستم در خانه انتظارکشیدم و اضطراب بعدش به تلفنهایتان زنگ زدم بدانم هنوز هستید یا نه بعدش خیره شدم به این کانالها و بالا پایینشان کردم و اشک ریختم....
اما حق داشتم چون زندگیم به دو نیمه تقسیم شد.نیمه پیش از 22 خرداد 88 ونیمه پس از آن...