۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

زنانی که من نیستم

در پستوهای ذهنم زن سودایی سی ساله ای می چرخد
وآوازهایی می خواند سودایی
آوازهایی که آرزوهایی پنهان در من بیدار می کند
آرزوهایی که دیریست در صندوقچه عصمت و نجابت خاک می خورند

در پستوهای ذهنم عاقله زن سی ساله ای سنگین گام بر می دارد
و زنهار می زند مدام
زنی که سایه مادرم است و مادر بزرگم ومادر مادر بزرگم
وهمه زنانی که بار دهشتناک گناه و نصیحت را عمری بر دوش کشیده اند
چون عیسی که صلیبش را

در پستوهای ذهنم دخترک سرخوشی است که سی ساله است
اما سی ساله نمی نماید
وبر نخ نازک صبوری من تاب می خورد
و دوست دارد به اندازه تمام خنده های نخندیده عمر سی ساله ام بخندد

در پستوهای ذهنم زن روشنفکری هم هست
که قصه های زنان دیگر را گوش می دهد
وگاهی هنگام قدم زدن شعر می سراید
برای دل خودش
وبرای دلخوشی من