۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

اين ملت بی گودر

سر کار پشت کامپیوتر دارم گودر را بالا پایین می کنم .یک شیردآیتمز می خوانم دلم می گیرد و چشمانم پر از اشک می شود.همکار روبرویی صدای فرت فرت بالا کشیدن دماغم می شنود ولی .به روی خودش نمی آورد.


آیتم بعدی را که می خوانم به سختی جلوی قهقهه زدنم را می گیرم از خنده می لرزم و چشمانم باز پر از اشک شده .حالا دیگر توجه بیشتر همکارانم جلب شده .ولی از انجا که تنها خانم جمع هستم رویشان نمی شود بپرسند که چه مرگم است..


سرم را بلند میکنم وبا نیش باز سری تکان می دهم که یعنی خبری نیست... و دوباره مشغول می شوم و رها می کنم اين مهندسين عزيز را که به حیات بی دغدغه اشان در دنیای بدون گودر ادامه دهند