۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

فلاکت

فکر کن صبح کله سحر ,آفتاب نزده بچه ات رو بذاری, پاشی بری سوار هواپیما بشی بری اون سر مملکت, تا شب تو کارگاه خاک بخوری , با پيمانکار و مشاور و کارفرما سر و کله بزنی .بعد ساعت 9 شب خسته و درب وداغون تو فرودگاه منتظر پرواز نشسته باشی. دو تا از برادران با چهره های نورانی و محاسن و پیراهن رو شلوار وسایر ملزومات جلوت نشسته باشند.پيرو فرمايشات رهبر که از تلويزيون سالن در رابطه با جايگاه زن پخش میشه یکی به اون یکی بگه: ببین این زنها وقتی می بینن برای رسیدن به يک موقعیتی در جامعه مجبورن بیشتر از مردها تلاش کنن همین نشون میده که یک چیزی کم دارن! باید کمبودشون رو قبول کنن. دیگه داد و قال درباره برابری معنی نداره.
اونوقت شما باشی سرت رو به کدوم ديوار می کوبی؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

جفنگ

بدون ایراندخت هم می شود زندگی کرد همانطور که بدون شهروند بدون هفت بدون همه فیلمهای توقیف شده همه کتابهای سانسور شده زندگی کرديم.اینها مثل بچه هایی هستند که به دنیا می آیند و کشته می شوند اما هر چه باشد چند صباحی زیسته اند.دلم برای بچه هایی که زاده نمی شوند بیشتر می سوزد . برای کتابهایی که نوشته نمی شود برای فیلمهایی که ساخته نمی شود , مجله هایی که هرگز منتشر نمی شود و حرفهایی که خورده می شوند و هرگز بر زبان نمی آيند.