۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

...

می شینم روی کارتون باز نشده توی خونه جدید , نگاه می کنم به اینهمه کارتون , کمد , تخت , میز و بقچه باز نشده .وفکر میکنم چی شد اون دختر که دلش می خواست همه زندگیش سه تا چمدون باشه که هر وقت خواست ورشون داره و دل بکنه وبره .از کی من شدم این زنی که اینهمه اشیای بیهوده دور خودم جمع کردم که مثل میخ من رو کوبیده به این زندگی؟

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

من و جعفری و گشنیز

در زندگی زنانه من مشکلی هست .من گشنیز و جعفری را از هم تشخیص نمی دهم .ولی شکل کلی جعفری و گشنیز را می شناسم .برای همین وقتی می خواهم گشنیز بخرم جوری نسبت به بساط سبزی می ایستم که دور از آن سبزیجات نابکاری باشم که به طرز نا شایستی شبیه هم هستند و به فروشنده می گویم: لطفا یک دسته گشنیز بده . ولی گاهی وقتها این کلک نمی گیرد و بساط سبزی فروش کلا یک وجب بیشتر نیست و هر ور که بایستم یکی از این سبزیها جلوی دستم قرار میگیرد در این حالت اگر دست بر قضا گشنیز درست همانی باشد که جلوی دستم است .فروشنده می گوید : خانم جلوی دستتان است .ومن با قیافه حق به جانب یک بانوی خانه دار می گویم : ای وای ندیدیم .
به همین سادگی
تا به حال چند نفر را دیده بودید که برای خریدن یک بسته گشنیز ناقابل این همه معادله موازنه کند؟