۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

مرثیه برای یک وبلاگ

سنجی می خواستم بدونی که امروز برای اولین بار برای تعطیل شدن یک وبلاگ گریه کردم. احتمالن اصلن نمی دونستی که من  وبلاگت رو می خوندم . چون از تو گودر می خوندم و هیچ وقت برات کامنت نذاشتم . در  واقع من وهمسرم وبلاگت رو جدا جدا می خوندیم بعد قسمتهای بامزه رو برای هم تعریف می کردیم. ما دوستتت داشتیم  تو دوست ما بودی بدون که خودت خبر داشته باشی. توی گودر خاکستری غمگین وبلاگ تو یکی از نقاط روشن بود که خوندنش ما روشاد می کرد. ما با تو سفر کردیم .با تو غصه خوردیم. روزی که دامن مشکی کوتاه پوشیده بودی و روژ قرمز زده بودی از دست ایرانی های احمق توی کتابخونه عصبانی شدیم . وقتی کنسرت دادی برات کف زدیم . وقتی تصمیم گرفتی که زندگیت رو با عشقت قسمت کنی خوشحال شدیم .
خواستم بدونی که بدون (rerum primorida) زندگی ما چیزی کم داره .

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

من چه خشمگینم و تنها

پدرو مادرم چیز بی ربطی می گویند . برافروخته می شوم . می روم توی حیاط رو صندلی خاک گرفته می نشینم و به باغچه نگاه می کنم با گلهایی که رویشان را گرد سیمان ساخت و ساز خانه همسایه پوشانده و به لاک پشتهای برادرم که با لایه ضخیم سیمان روی لاکشان در حیاط می خزند .


خشمم را با ذره های سیمان معلق در هوا فرو می دهم . مادرم به بهانه ای در باز می کند تا چیزی بپرسد .می داند که عصبانی شده ام و نمی فهمد چرا. من خوب میدانم .این خشم دیروز و امروز نیست.خشم فروخورده و بیات شده دختربچه تنهایی است که کودکیش درکابوس بی پایان جملات امری گمشده است:

دست توی دماغت نکن.الف را نخور, ب را نخوان ،جیم را نگاه نکن، با دال حرف نزن ،با لام دوستی نکن ،با پ شوخی نکن ،خانه میم نرو . با کاف نامه پراکنی نکن ,عاشق نشو .

پدر و مادرم فکر میکنند بی حوصله ام که تحمل ندارم. دوست دارم شانه هایشان را بگیرم و تکان دهم . دوست دارم انها را به خاطر تمام سالهای سخت کودکی ونو جوانیم که بدون سختگیری های آنها هم به قدر کفایت خاکستری بود محاکمه کنم واشتباهات فاحش تربیتیشان را در صورتشان فریاد کنم .

ولی در این زن و مرد شصت و چند ساله موسفید ،خسته وتنها ،نشانی از پدر و مادر سختگیر وسخت اندیش کودکیم نمی بینم .

چه فایده امروز انها را به خاطر شادی های بر باد رفته کودکی ام سرزنش کنم .آنها هم لابد خشم های پنهان دارند انها هم لابد در تنهایی دندانهایشان را بر هم می فشارند ودنبال محاکمه کسی می گردند که سالهای جوانیشان را دردهه خاکستری 60 در خود بلعید .

خشم من با این اندیشه ها آرام می شود ولی نمی میرد نابود نمی شود به کنجی می خزد تا روز دیگر سرباز کند دوباره سه باره و هزار باره .