۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

عمو فیلتر باف

آهای عمو فیلتر باف
یه روز بیدار شدم دیدم وبلاگم رو فیلتر کردی .
یه روز بیدار شدم دیدم وبلاگ دخترم که عکسهاش رو توش میذاشتم فیلتر کردی
یه روز بیدار شدم دیدم ایمیلم باز نمیشه.
 یه روز بیدار شدم دیدم گودر ندارم
یه روز  هم میاد که تو نباشی .میدونستی؟

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

جانکاه وباقی قضایا

جانکاه ترین تصور برای من در زمین تصویر یه بچه غمگینه یه بچه ترسیده یه بچه که نگرانه .همه اش فکر میکنم بچه باس بخنده بی خیال باشه سبک باشه . بزرگ که بشه وقت هست که غصه بخوره, بترسه, نگران باشه .


واسه همین دختره کله شقی که می کنه , یا حرف گوش نمی کنه ,  می خوام مجبورش کنم حرف گوش کنه ,هی به خودم می گم: ولش کن .فردا بزرگ میشه دنیا دهنشو صاف می کنه .همه اش مجبوره کارهایی که دوست نداره بکنه بذار حالا خوش باشه .بذار اصلن بشاشه وسط پذیرایی .بذار کل دیوارها رو خط خطی کنه بذار هی چس فیل بخوره . اصلن زندگی ارزش اینهمه سخت گرفتن رو نداره .

بعد میبینم دلم داره واسش میسوزه از الان, واسه پوستی که قراره ازش کنده بشه تو این دنیا .

بعدش هم که معلومه تربیت و مربیت میره به فنا . اونم , تخم جن دست من و باباش رو خونده تا یه قرون دعواش میکنیم میره تو اتاقش تو تاریکی دراز میکشه ادای گریه در میاره خیلی جدی لباش رو هم می لرزونه .بعضی وقتها انقدر حواسش به این لب لرزوندنه که یادش میره گریه کنه .بعد ماسعی میکنیم نخندیم که بهش برنخوره . اینارو گفتم که اگه فردا پس فردا بچه ام خیلی بی تربیت از آب در اومد خیلی سرزنشم نکنین . همین .

میدونم که این جانکاه خیلی کلمه قلبنه سلنبه ایه و به بقیه متن نمی خوره ولی واقعن تنها کلمه ای بود که برام حق مطلب رو ادا می کرد. حتی دیدن عکس بچه ای که چشمهاش نگرانه قبلم رو از جا در میاره .