گاهی مثل الان دلم می گیرد از این شهر
از این کوچه از این خیابان از این میز و از همه چهر ه هایی که نامی دارند و نسبت هایی کاذب با من
دوست داشتم برگ سبکبالی بودم می افتادم در آب جوب و میرفتم تا جایی دور گم و تنها بی هیچ نشانی
وفراموش می کردم که درختی کوچکم با ریشه های سخت .سخت ترینش پسرک مهربانی است که نگاهش رد کهنه عشق دارد هنوز.