۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

اون بیست دقیقه

از  مغازه اومدیم بیرون .یک بسته لیدی فینگر خریده بودیم با یک ژله پرتقالی.با یک کیت کوچولو . یک مادر و دختر شاد !من دو قدم جلوتر بودم از جوب رد شدم . دخترم گفت : مامان پولت افتاد !ف
گفتم :مامان من که پول نداشتم دستم ! با خودم فکر کردم بچه است پاش خورده به سر بطری چیزی صدا داده فکر کرده پول از دست من افتاده 
سوار شدیم .دم سوپر خیابون شلوغ بود .طول کشید تا تونستم دنده عقب بگیرم دور بزنم .رفتیم یک کوچه اونورتر دم میوه فروشی سه تا انار جدا کردم.پسره دم صندوق گفت خانوم انارهات خیلی بدن . ول کرد صندوق و اومد از بساط سه تا انار جدا کرد بی رنگ و رو . گفتم آقا همسا یه ام اگه انارهات بد باشه میام یقه ات رو می چسبم ها .خندید
سوار  ماشین که شدم استارت زدم .یکهو دیدم حلقه ام نیست . نمی تونستم درست فکر کنم . سعی کردم به خودم تلقین کنم که اصلن صبح دستم نکردم می دونستم که ذهنم داره حقه می زنه تا درد رو به تعویق باندازه .یاد دخترک افتادم که گفت پولت افتاد !!!برگشتم دم سوپری. حلقه نبود!بیست  دقیقه کمتر طول کشیده بود همه این ماجرا .  
از دیشب بیست بار ،صدبار ،هزار بار به اون بیست دقیقه فکر میکنم .فکر میکنم چرا وقتی بچه گفت برنگشتم زمین رو نگاه کنم .فکر کرد وقتی دشتم دنده عقب می گرفتم یا وقتی با پسر اناری چونه می زدم همون موقع یکی خم شده حلقه من رو برداشته گذاشته تو جیبش.
حالا من حلقه ندارم .
وقتی عروسی کردیم  برام یک حلقه خرید با یک انگشتر نشون .انگشتر نشون رو چهار سال پیش زنی که میومد خونمون کار می کرد دزدید . حلقه ام دیشب گم شد .
همین